تو به من خندیدی
من به چشمان بزک کرده تو
یادمان هست در آن موسوم گرمای هوس
سیبی از باغچه ای دزدیدم
باغبان از پی این حادثه رفت
من و تو از پس هم
می نهادیم قدم بر تن این خاک اسیر
سیب دندان نزده از دست من افتاد به خاک
باغبان سیب زمین خورده به دست تو بداد
نگه شوخ تو در دیده آن باغبان!!
فارغ از ترس دل از وحشت از آن باغچه بان!؟
من ازین حادثه دل کندم و رفتم که هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیله و کار تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
سبب رنجش این دوری ما
علتش دزدی آن سیب نبود
باغبان یار تو بود ...
سلاااااااااااااام
امیدوارم حالت خوب باشه
از حضورتون در وبلاگم خوشحال میشم
[گل]
سلام
از اینکه سر زدید واز دعوتتون ممنونم.چشم حتما سر میزنم.
خیلیییییییییییییییییییییییییی غمگین و توپ بود مرسی
خواهش میکنم.
ممنون که سر زدی.
خیلی زیبا بود
جوابیه های زیادی راجب این شعر شنیدم اما
شعر هادی احمدی زیبا ترینه
ممنونم خیلی غمگین کننده بودددددددددددددددددددد
سپاسگزارم