پسرک قاتل سیبی است
که دختر می خواست
پسرک دزد نبود.
دختر این را گفت:
گر دلت پیش من است،
شرط اول قدم این است
که تو دزد شوی
پسرک دزد نبود
ولی آنروز پسر دزدیدی کرد
پدرِ دختر این قصه ما
به دنبال پسر بود
دوید
دخترک قهقهه ای زد
و پدر را می خواند
او دزدِ همان، باغچهء کوچک ماست
بگیرش، پدرم
پسرک خواست ببیند دختر
پسرک خورد زمین
سیب از دست پسر غلطی زد
سیب افتاد به آن باغچه ای کوچک معصوم و کویر
پسرک را بردند
پسرک را کشتند
پای چوبه دار
پسرک این را گفت :
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
سلام عزیزم

کم کم باید به فکر تغییر نام وبلاگت به " سیب" بیفتی
خیلی زیباست!
اومدم، نگی بی معرفته سرنمی زنه...
سلام دوست عزیز
نه دیگه فکر کنم جوابیه دیگه ای نباشه.
ممنون که اومدی.شما دنیای معرفتی و منم هیچوقت از این جسارتها نمیکنم.
هر که خوبی کرد زجرش میدهند
هر که زشتی کرد اجرش میدهند
باستانی کاران تبانی کرده اند
عشق را هم باستانی کرده اند
هرچه انسانها طلایی تر شدند
عشق ها هم مومیایی تر شدند
اندک اندک عشق بازان کم شدن
نسلی از بیگانگان آدم شدند
سلام دوست خوبم
شعر هات واقعا زیبا و دلنشینه
سلام دوست عزیز
ممنونم که بازم سر زدی و سپاس از لطفی که اطهار داشتی.
من خدا را دارم
سفری می باید
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض
سازکم با من گفت
هر کجا ترسیدی
از سفر لرزیدی
تو بگو از ته دل:
من خدا را دارم
درود دوست عزیز
آپ هستم
خوشحال می شوم از وبلاگم دیدن کنید [گل]
سلام دوست خوبم
شعر زیبائیست.ممنون که اومدی.چشم منم میام.
روزگاره دیگه!
چه میشه کرد؟!
به این فکر میکنم که چقدر زبان شعر زیباست نگاه کن سیب مصدق هنوز هم جاری است
کاملا حق با شماست.ممنونم از سرزدن و نظرات ارزشمندت