با توجه به شعری که در پست قبلی گذاشتم ،این شعر را یکی از دوستان وبلاگی برایم فرستاده . من که لذت بردم .نطر شما چیه؟
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچۀ همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تُند دوید
سیب را دست تو دید
غضبآلوده به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد بهخاک
و تو رفتی وهنوز،
سالها هست که در گوش من آرام،
آرام
خشخش گام تو تکرار کُنان،
میدهد آزارم
و من اندیشهکُنان
غرق این پندارم
که چرا،
ـ خانۀ کوچک ما
سیب نداشت
حمید مصدق.خرداد۴۳
به بهانه روز تولدم، تقدیم میکنم به پدر و مادرم :
زیباترین لبخندها را
برای خنده هائی که همراه همیشگی خوشحالی هایم بوده اند.
عاشقانه ترین بوسه ها را
برای بوسه هائی که همه درد و جراحاتم را التیام بخشیده اند.
خالصانه ترین اشکها را
برای فراوان اشکهائی که درغم و اندوه هایم بیصدا ریخته اند.
قشنگ ترین کلمه ها را
برای جملات پرمهری که همواره درگوشم زمزمه کرده اند.
بهترین بهترین ها را
برای دعاهای خیر و آرزوهای خوبی که برایم داشته اند.
خداوندا ! طول عمرباعزت شان را از من دریغ مدار.
گوش کن!
به آرامش سکوت دلم با گوش جان گوش کن!
در هر قطره آن دریائی است
دریائی که همه امواجش نام تو را فریاد میکنند
پس به صدای امواج گوش کن!
امواجی که برای رسیدن به تو ،میکوبند
برسواحل شنی بی تفاوتی هایت
بر سواحل سنگلاخی نامهربانی هایت
بر هر چه که تو را از من دور میسازد
و می تازند تا تسخیر کامل سواحل دلت
پس گوش کن!
به آرامش سکوت دلم با گوش جان گوش کن!