دل دریائی

فرهنگی هنری سرگرمی

دل دریائی

فرهنگی هنری سرگرمی

پاداش روزه

 

   قال رسول الله صلى الله علیه و آله: قال الله تعالى: 

 

 

             « الصوم لى و انا اجزى به »
   


 

     رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم :خدای سبحان فرمود:  

 

 

          « روزه براى من است و من پاداش آن را مى‏دهم » 


 

 

                            وسائل الشیعه ج 7 ص 294

رمضان

رسول خدا (صلى الّله علیه و آله و سلّم )  :

هو شهر اوّله رحمة و اوسطه مغفرة و  

آخره عتق من النّار  

رمضان ماهى است که ابتدایش رحمت است 

   

و میانه‏اش  مغفرت  و پایانش آزادى از آتش  جهنم.  

                                                                                                          

 

                                                                                           بحارالانوار،ج 93ص342

مهمانی خدا

 خدایا در این ماه به مهمانی دعوت مان کردی . رسم است دست خالی به مهمانی نرویم و پیش کشی برای میزبان بیاوریم.منم با این دعا به مهمانی ات  می آیم. میدانم که می پذیری.چون تو ناخوانده
می پذیری.

 

خدایا چگونه تو را بخوانم و حال آنکه من منم(معصیت کار)، 

 

و چگونه امیدم را از تو قطع کنم‏ و حال آنکه تو تویى(غظیم و بخشنده)، 

 

خدایا! آنگاه که از تو درخواست نکردم به من عطا کردى. پس کیست که چون
از او درخواست کنم عطا میکند؟  

 

خدایا! آنگاه که تو را نخواندم حاجتم برآوردی،پس کیست که چون او را بخوانم 
اجابتم میکند؟ 

 

خدایا! آنگاه که به‏ درگاهت زارى نکردم به من ترحم کردی ،پس کیست که
چون زارى کنم به من ترحم میکند ؟ 

 

خدایا! چنان‏که دریا را براى موسى(درود خدا بر او)شکافتى و نجاتش دادى، 

از تو درخواست مى‏کنم بر محمّد و خاندانش درود فرستى  

و از آنچه در آن‏ گرفتارم مرا رهایى بخشى، 

و بر من گشایش دهى گشایشى فورى نه دیر، 

به فضل و مهربانى‏ات،اى مهربان‏ترین مهربانان. 

 

این دعای مقاتل بن سلیمان است که مقاتل بن سلیمان آن را از امام سجاد علیه السّلام روایت کرده و گفته:هرکه این دعا را صد مرتبه بخواند و دعایش اجابت نشود پس‏ مقاتل را لعنت کند. 

متن کامل و عربی آن در مفاتیح الجنان موجود است.

شکسپیر

شکسپیر گفت :

 

من همیشه خوشحالم، می دانید چرا ؟

 

برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم .

 

انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...

 

زندگی کوتاه است ...

  

پس به زندگی ات عشق بورز ...

 

خوشحال باش و لبخند بزن. فقط برای خودت زندگی کن و ...

 

قبل از اینکه صحبت کنی ، گوش کن

 

قبل از اینکه بنویسی ، فکر کن

 

قبل از اینکه خرج کنی ، درآمد داشته باش

 

قبل از اینکه دعا کنی ، ببخش

 

قبل از اینکه صدمه بزنی ، احساس کن

 

قبل از تنفر ، عشق بورز

 

زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر

ماجرائی که اشک قاضی را درآورد

    ماجرای این واقعیت تلخ از آن جا آغاز شد که مردی با تسلیم  شکوائیه ای به قاضی شورای حل  

 

اختلاف گفت: چندی قبل خانه محقر  و مخروبه ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از شهرک های   

 

 مشهد خریدم اما چون وضعیت مالی مناسبی نداشتم اتاقی را که  گوشه حیاط بود اجاره دادم.  

 

مدتی از اجاره  منزل نگذشته بود که احساس می کردم فرزندان خردسالم دچار افسردگی شده اند. 

 

 وقتی از سرکار به خانه می آمدم آن ها از من طلب «کباب» می کردند من که توان خرید «گوشت»  

 

را نداشتم هر بار با بهانه ای آن ها را دست به سر میکردم تا این که متوجه شدم هر چند روز یک بار 

 

 از اتاقی  که به اجاره واگذار کرده ام «بوی کباب» می آید و همین موضوع باعث شده تا فرزندانم از  

 

من تقاضای کباب بکنند! شاکی این پرونده ادامه داد: دیگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعی کردم  

 

برای فرزندانم کباب تهیه کنم نشد این درحالی بود که بوی کبابهای مستاجرم مرا  آزار می داد به  

  

همین دلیل از محضر دادگاه میخواهم رای به تخلیه محل اجاره بدهد تا بیش از این خانواده ام در  

 

عذاب نباشند. قاضی باتجربه شورای حل اختلاف که سال هاست به امر قضاوت اشتغال دارد،  

 

هنگامی که این  ماجرا را تعریف می کرد اشک در چشمانش حلقه زد او گفت: پس از اشکایت  

  

صاحبخانه،مستاجر  او را  احضار کردم و شکایت صاحبخانه را برایش خواندم.مستاجر که با شنیدن  

 

این جملات بغض کرده بود گفت: آقای قاضی! کاملا احساس صاحبخانه را درک میکنم و می دانم او  

 

در این مدت چه کشیده است اما من فکر نمی کردم که فرزندان او چنین تقاضایی را از پدرشان داشته   

  

باشند. او ادامه داد: چندی قبل وقتی به همراه خانواده ام از مقابل یک کباب فروشی عبور می کردیم  

 

فرزندانم از من تقاضای خرید کباب کردند اما چون پولی برای خرید نداشتم به آن ها قول دادم که برایشان  

 

کباب درست می کنم.این قول باعث شد تا آن ها هر روز که از سر کار برمی گردم شادی کنان خود را در  

 

آغوشم بیفکنند به این امید که من برایشان کباب درست کنم. اما من توان خرید گوشت را نداشتم تا این  

 

که روزی فکری به ذهنم رسید یک روز که کنار مغازه مرغ فروشی ایستاده بودم مردی چند عدد مرغ  

 

خرید و از فروشنده خواست تا مرغ ها را خرد کرده و پوست آن ها را نیز جدا کند.به همین دلیل به همان  

 

مرغ فروشی رفتم و به او گفتم اگر کسی پوست مرغ هایش را نخواست آن ها را به من بدهد. روز بعد از  

 

همان مرغ فروشی مقداری پوست مرغ پرچربی گرفتم و  آن ها را به سیخ کشیدم.فرزندانم با لذت وصف  

 

ناشدنی آنها را می خوردند و من از دیدن این صحنه لذت می بردم. من برای شاد کردن فرزندانم تصمیم  

 

گرفتم هر چند روز یک بار از این کباب ها به آن ها بدهم اما نمی دانستم که ممکن است این کار من موجب  

 

آزار صاحبخانه ام شود. قاضی شورای حل اختلاف در حالی که بغض گلویش را می فشرد ادامه داد:   

  

وقتی مستاجر این جملات را بر زبان می راند صاحبخانه هم به آرامی  اشک می ریخت تا این که ناگهان از  

 

جایش بلند شد و در  حالی که مستاجرش را به آغوش می کشید گفت: دیگر نگو!   

  

شرمنده ام !  من از شکایتم  گذشتم!   

                                                                                                                                                روزنامه خراسان - مورخ سه‌شنبه ۲۰/04/۹۱