هرکس – نه تنها – به میزان معلوماتی که دارد
عالم نیست
بلکه به اندازه مجهولاتی که در عالم احساس میکند
عالم است.
انسان به میزان برخورداری هایی که در زندگی دارد
انسان نیست
بلکه به اندازه نیازهایی که در خود احساس می کند
انسان است.
دکترعلی شریعتی
السلام علیک یا اباعبدالله
مرگ در هر حالتی تلخ است،
اما من
دوستتر دارم که چون از ره درآید مرگ،
در شبی آرام، چون شمعی شوم خاموش . . .
لیک مرگِ دیگری هم هست،
دردناک، اما شگرف و سرکش و مغرور،
مرگِ مَردان، مرگ در میدان.
با تپیدنهای طبل و شیونِ شیپور،
با صفیر تیر و برق تشنۀ شمشیر،
غرقه در خون، پیکری افتاده در زیر سُم اسبان.
وه، چه شیرین است
رنج بردن،
پا فشردن،
در ره یک آرزو، مردانه مُردن!
وندر امید بزرگِ خویش،
با سرودِ زندگی بر لب
جان سپردن
آه، اگر باید
زندگانی را بهخونِ خویش رنگِ آرزو بخشید،
و بهخونِ خویش، نقش صورتِ دلخواه زد بر پردۀ امید،
من بهجان و دل پذیرا میشوم این مرگِ خونین را.
هوشنگ ابتهاج (هـ . الف. سایه)
از مجموعه «شبگیر»
هیچ کس با من نیست
مانده ام تا به چه اندیشه کنم
مانده ام در قفس تنهایی
در قفس می خوانم
چه غریبانه شبی است
شب تنهایی من . . .
از : سهراب سپهری
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی
دوستت میدارم.
دلت را میبویند
روزگارِ غریبیست،
نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه
میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُنبستِ کجوپیچِ سرما
آتش را
به
سوختبارِ سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر
مکن.
روزگارِ غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد
شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و
ساتوری خونآلود
روزگارِ غریبیست، نازنین
و تبسم
را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و
یاس
روزگارِ غریبیست، نازنین
ابلیسِ
پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
(شعر از احمد شاملو)